ماهنامه مصداق ۰۹ بهمن ۱۳۹۷ - 7 سال پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0

کار دوربین به فیلمبرداری رسید !

ضبط و پخش حرکت تا دوربین فیلم‌برداری: براساس داستان نه چندان معتبری، للند استنفورد، فرماندار کالیفرنیا و بنیان‌گذار دانشگاه استنفورد، از مای‌بریج می‌خواهد ثابت کند که وقتی اسب یورتمه می‌رود چهارپایش را هم‌زمان از زمین بلند می‌کند. سال‌ها طول می‌کشد تا مای‌بریج این مسئله را حل کرده و ثابت می‌کند که حق با استنفورد است. اما در واقع این جان‌ایزاکز یک مهندس راه‌آهن بود که در سال ١٨٧٧ با کاشتن بیست‌وچهار دوربین در امتداد مسیر یک میدان اسب‌دوانی توانست مسئله را حل کند و برای اثبات آن مدرک مستند ارائه دهد.

توفیق این آزمایش متهورانه استنفورد و مای‌بریج را ترغیب کرد که عکس‌هایی در مورد موضوعات دیگر نیز تهیه کنند. در سال ١٨٨٧، بیست‌هزار از آن عکس‌ها گردآوری و در یازده مجلد تحت عنوان حرکت حیوان چاپ شد. این عکس‌ها تاثیر چشم‌گیری داشت، و ادیسون را به کار برکینتوسکوپ و دگا را در مطالعاتش در مورد بالرین‌ها درحالت‌های پی‌درپی، تشویق کرد. بی‌راه نیست اگر بگوئیم مای‌بریج آگاهی انسان را متحول کرد، شاید همان‌قدر که تلسکوپ ومیکروسکوپ کرده بود. هنگامی که آن عکس‌ها به حرکت درآورده می‌شد، چیزی شبیه جلوه حرکت را بوجود می‌آورد.

در مجموعه عکس‌های حرکت حیوان، حیوانات درحال حرکت، بچه‌های درحال خزیدن و مردان وزنان برهنه را بدون سلسله مراتب، در کنار هم می‌بینیم؛ و این نوعی بازگشت است به قلمرو حیوانی، که پیش از چاپ و انتشار نظریه داروین در مورد تکامل، قابل تصور نبود. اما مهم‌تر از این انسان از منزلت سوژه بودن به ابژه و وسیله آزمایش تبدیل شده بود. ارنست ماخ با الهام از نمایش مجموعه عکس‌های مای‌بریج می‌خواست عکس‌هایی از انسان را- از کودکی تا پیری- به وسیله فناکیستوسکوپ طوری نمایش دهد که دروه کامل حیات در چند ثانیه از برابر دیدگان ببننده بگذرد.

اتین ژول ماره، فیزیولوژیست فرانسوی و یکی از دانشمندانی که شیفته کار مای‌بریج شده بود، می‌خواست روشی آسان‌تر برای ثبت و ضبط حرکت کشف کند. به نظر او روش مای‌بریج برای حرکت‌های ناگهانی و نامنظم ناکارآمد بود. به نظر او مثلا پرواز پرندگان را که حرکاتی نامنظم داشتند نمی‌شد به شیوه مای‌بریچ ثبت کرد. یکی از همکاران ماره به نام ژول ژانسن کوشیده بود از عبور سیاره زهره از برابر قرص خورشید در دسامبر ١٨٧۴ عکس بگیرد و به این منظور یک رولور عکاسی (Photographic revolver) ساخته بود که یک دیسک چرخان داشت که با وقفه‌های منظم عکس می‌گرفت. ماره این رولور را اصلاح کرد تا سریعتر از نمونه قبلی (هرهفتاد ثانبه یک قاب) عکس بگیرد و در سال ١٨٨٧ زمانی که به جای شیشه‌های ژلاتینی حساس با برمور نقره، از حلقه فیلم کاغذی استفاده کرد، توانست این سرعت را تا یکصد عکس در ثانیه افزایش دهد. دوربین او برخلاف دوربین مای‌بریج قابل حمل بود، نوار فیلم هم داخل آن حرکت می‌کرد. به نظر ماره همانطور که زوئوپراکسیسکوپ نیای دستگاه نمایش فیلم (پروژکتور) بود، این دوربین هم نیای دوربین فیلم‌برداری بوده است. و می‌توان به جرات ادعا کرده که اختراع کرونوفتوگرافی یکی از مراحل تعیین کننده در تکوین فیلم‌برداری و سینما است. ماره در کتابش حرکت (١٨٩۴) اعلام می‌کند که کرونوفتوگرافی به روشن شدن و تشخیص بیماری‌های قلب و عروق کمک کرده است، و این نشان می‌دهد سینما چگونه به مثابه محصول فرعی نیازهایی مبرم‌تر تکوین و تکامل یافته است.

تعیین کننده‌ترین حادثه این سال‌های اولیه، نخستین نمایش عمومی سینماتوگراف (Cinematographe) در گراند کافه پاریس توسط برادران لومی‌یر بود. لویی لومی‌یر با اصلاح و تکامل شیشه عکاسی که اختراع خود و برادرانش بود، دستگاهی اختراع کرد که هم دوربین فیلم‌برداری بود و هم دستگاه نمایش فیلم و مجهز به نظام جدید رانش چنگکی(١) برای به حرکت در آوردن نوار فیلم.

ژرژ سادول گفته است که دقت و وسواس و باریک بینی لویی بود که باعث شد مبتکر حقیقی سینما گردد. دوربین او شاهکار مهندسی بود و هنگامی که ژرژ ساول پنجاه سال بعد دوباره آن‌را به کار انداخت هنوز هم درست و حسابی کار می‌کرد.

لومی‌یر‌ها سال ١٨٩۵ چند جلسه نمایش خصوصی برپا کردند و سپس در پایان سال، یعنی روز ٢٨ دسامبر، یک تالار نمایش عمومی در گراند کافه پاریس گشودند.. در عرض چند هفته آوازه اختراع لومی‌یرها دنیا را در نوردید. آنان از قبل این استقبال را پیش‌بینی کرده بودند و تعداد زیادی از این نوع دستگاه‌ها ساخته بودند. عده‌ای هم فیلمبردار قابل تربیت کرده و به کشورهای دیگر فرستاده بودند. این فیلمبرداران در مدتی کوتاه حدود هزار و دویست فیلم تک‌نما (٢) از موضوع‌های مختلف گرفته بودند، از جمله جشن شصتمین سالگرد سلطنت ملکه ویکتوریا در لندن.

سینماتوگراف لومی‌یر با پیشی‌گرفتن برتفاوت زبان و آداب ملی، ناگهان دنیا را به جایی کوچکتر و معمولی‌تر تبدیل کرد. این تحول برآگاهی و تخیل انسان تاثیر عمیقی گذاشت، حتی شاید عمیق‌تر از اختراع هواپیما و یا رادیو. دست کم لحظه‌ای به نظر آمد انسان پرومته‌ای شده است که می‌تواند خدایان را فریب دهد و مصون بماند. سینماتوگراف کاری کرد که مدها و سبک‌ها با سرعتی برق‌آسا گسترش یابند، و ویژگی‌های هنرعامه از میان برود. در سال ١٩٠٩، وسترن‌های برانکو بیلی (٣) در ایالات متحد رسم روز شد، و چند ماهی نگذشت که کشورهایی به دوری ایتالیا و آلمان و ژاپن شروع کردند به تولید صدها وسترن تقلیدی، با نمایش عمومی فیلم‌های سینمایی، تصور یگانگی، این کیفیت طلسم‌آسای جادویی که معمولا به آثار هنری تجسمی نسبت داده می‌شد، از سکه افتاد.

ماه مه ١٨٩٧ آتشسوزی‌ای در یک سینما در “بازار خیریه” که بواسطه یک لامپ اترسوز ایجاد شده بود، باعث جان باختن بیش از صد نفر از جمله عده‌ای از چهره‌های سرشناس و کودک شد. احتمالا هیجان عاطفی ناشی از این فاجعه یکی از دلایل دوری گزیدن طبقات متوسط از سینما در بیش از دو دهه بعدی بود و شاید به همین دلیل هم بود که سینما ابتدا به عنوان تفریح کارگری شهرت یافت. در عین حال واقعیت این است که سینما برای تهیدستان، بی‌سوادان و کشورهای مهاجرپذیر (چون امریکا) که مردمش قادر به تکلم به زبان بومی نبودند مایه تسلی و منبع دانشی بود که سخت نیازمندش بودند.

نویسنده مجله مک‌میلن می‌گوید که عکاسی می‌تواند فواصل زمانی و مکانی را از میان بردارد؛ و این پیشگویی شگفت‌انگیز مایه‌دارترین قدرت سینماست. او همچنین اشاره می‌کند که چون عکاسی می‌تواند تمایلات اجتماعی و صنعتی عصر را،که نویسنده با مرگ یکسان می‌گیرد، التیام بخشد، تاحدی هم این قدرت را دارد که برمرگ قائق آید. و دستگاه فیلم‌برداری این توانایی را بیشتر می‌کند. ثبت حرکت، کلام و تمامی ریزه‌کاری ظاهری آنانی را که دوست داریم، مرگ دیگر مطلق نیست. تلفیق گرامافون با تصویر در سال ١٨٨٨ با همکاری مای‌بریج و ادیسون صدا را هم به تصویر افزود. درعین حال باید یادآوری کرد که دنیاهای دیگری هم غیر از آن که ناتورالیست‌ها تصویر می‌کردند، وجود دارد، دنیای اوهام، تخیلات، ارواح و… و همه این دنیاها دلگرم کننده نبودند. سینما درعین حال راه را بر نوستالژی های نو، احساس و عاطقه جدید و شکل‌های پیچیده بت‌گرایی (Fetishism) گشود.

نخستین برنامه نمایش فیلم توسط لومی‌یرها، در برابر آزمون زمان بخوبی تاب آورده است. حداقل چهار فیلم از آن میان محتوایی پیچیده دارند. در بازی ورق، سزان گونه، دونفر ورق بازی می‌کنند، مرد دیگری دریک بطری را می‌گشاید و چند لیوان را پر می‌کند وپیشخدمت شاد و شنگولی هم دیده می‌شود که همه در یک پلان گرفته شده‌اند. در سال‌های دهه ٣٠، ژان رنوار با وسایلی مشابه، اما متکامل‌تر، جلوه‌ای از واقعیت را می‌آفریند. و فیلم های دیگر… کوتاه‌‌اند و عمیق، همچون برخی خواب‌های جالب به یاد می‌مانند. آیا صرفا اتفاقی است که فروید کلید روانکاوی را در همان سالی کشف کرد که لومی‌یر و دیگران این فیلم‌ها را ساختند؟ فروید خود می‌گوید:”بخش اصلی و اساسی کتاب خوابگزاری در آغاز سال ١٨٩۶ به پایان رسیده بود.” در روانکاوی، مفهموم اساسی انتقال ذهنیات، که طی آن بیمار خیالات خود را برآن‌چه که می‌پندارد ذهن خنثی و پرده‌مانند روانکاو است “نمایش می‌دهد”، همتای خود را در سینما و سایر اختراعات اپتیکی قرن نوزدهم پیدا می‌کند، چنانکه خود روانکاوی نیز از دامان روانشناسی تجربی برآمد. و همانطور که می‌دانیم یکی از نخستین پژوهش‌های پایدار در قلمرو کیفیت‌های فیلم، از دید روانشناسی بوده است.

هوگو مونشتربرگ، ازروانشناسان دانشگاه هاروارد، معتقد است که فیلم‌ها، به لحاظ ماهیتشان، ناظر برقوانین ذهن‌اند تا برقوانین دنیای برون. به نظر او، موثرترین فیلم‌نامه‌ها برپایه تداعی افکار خلق شده‌اند. آن‌ها”ازطریق غلبه برفرم‌های دنیای برون، یعنی فضا، زمان و علیت، و از طریق انطباق رویدادها با فرم‌های دنیای درون، یعنی حواس، حافظه، تخیل و عاطفه، داستان نوع بشر را به ما می‌گویند.” هرکس هشت‌ونیم فلینی را دیده باشد بر ارزش و اعتبار پایدار نظرات او صحه می‌گذارد. به قول مونشتربرگ “عمق و حرکت در دنیای سینما به یکسان نه به صورت واقعیاتی نامطبوع بلکه به مثابه آمیزه‌ای از واقعیت و نما به ما منتقل می‌شوند…. چنان است که گویی دنیای برون به ذهن ما راه یافته و نه به واسطه قوانین خود بلکه به واسطه اعمال حواس ما شکل گرفته است.” وی هوشمندانه برمسئله‌ای انگشت گذاشته بود که سخت مورد توجه منتقدان بود؛ و آن ساختار فضای پرده است، یا معنایی که برخی حرکات دوربین می‌تواند برتجسم ما از عمق در تصویر نمایش داده شده، تحمیل کند. وی نشان داد که فیلم به خاطر خلق توهم، هنر است.

Claw-drive

عبارت از چنگکی است که در سوراخ‌های حاشیه فیلم جای می‌گیرد و نوار فیلم را به پایین می‌کشد، طوری که هربار یک قاب در برابر دریچه قرار می‌گیرد و نور می‌خورد، و سپس چنگک دوباره فیلم را پایین می‌کشد و قاب بعدی را در برابر دریچه قرار می‌دهد.

Single-shot

یعنی فیلمی که تنها از یک نما (پلان) تشکیل شده است.

Bronche Billy

نام قهرمان یک سری فیلم‌های وسترن امریکایی، که بعدها نام مستعار بازیگر نقش آن، گیلبرت ام. اندرسون ( که در فیلم مشهور سرقت بزرگ – ١٩٠٣- هم بازی داشت) گردید. اندرسون نخستین بار در ١٩٠٧ در فیلم وسترنی نقش “برانکو بیلی” را بازی کرد و طی هفت سال بعد در بیش از ۴٠٠ فیلم کوتاه دیگر نیر همین نقش را بر عهده گرفت.

نویسنده
M-Moradi
مطالب مرتبط
نظرات